حکایت
sedaye baroon

زني مي‌خواست از همسرش طلاق بگيرد
دوستش علت را جويا شد و او گفت:
اين مرد از روز اول هميشه مي خواست من را عوض کند.
مرا وادار کرد سيگار و مشروب را ترک کنم
لباس بهتر بپوشم، قماربازي نکنم، پس انداز کنم و حتي مرا عادت داده که به موسيقي کلاسيک گوش کنم و لذت ببرم!
دوستش گفت: اينها که مي‌گويي که چيز بدي نيست!
زن گفت: ولي حالا حس مي‌کنم که ديگر اين مرد در شأن من نيست!!!!!!!!

خویه که درک کنیم آدما چقدر میتونن خوب باشن و اگه بخوان بهترین.نظر شما چیه دوست من؟؟؟؟




نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نوشته شده در پنج شنبه 2 شهريور 1391برچسب:,ساعت 1:2 توسط Maryam|



مطالب پيشين
» شعر
» شعر زیبا
» شعر دلنشین
» واسه بعضی بی معرفتا...
» حلقه
» سکوت تنها
» شب و درد و دل
» فقر چیه؟
» آنگاه که...
» امید
» حکایت
» زندگی
» چهل...
» آدمهایی هستند که به خوبی های دنیا ... اضافه میکنند !
» نیایش
» شیطان بازنشسته شد(متن کوتاه جالب)
» عشق چیه؟...

Design By : Pars Skin