sedaye baroon

در شب سرد زمستانی
کوره ی خورشید هم، چون کوره ی گرم چراغ من
نمی سوزد
و به مانند چراغ من
نه می افروزد چراغی هیچ
نه فروبسته به یخ، ماهی که از بالا می افرزود
من چراغم را در آمد، رفتن همسایه افروختم
در یک شب تاریک
و شب سرد زمستان بود
باد می پیچید با کاج
در میان کومه ها خاموش
گم شد و از من جدا زین جاده ی باریک
و هنوزم قصه در یاد است
وین سخن، آویزه ی لب
که می افروزد



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نوشته شده در پنج شنبه 5 بهمن 1391برچسب:,ساعت 14:20 توسط Maryam|



مطالب پيشين
» شعر
» شعر زیبا
» شعر دلنشین
» واسه بعضی بی معرفتا...
» حلقه
» سکوت تنها
» شب و درد و دل
» فقر چیه؟
» آنگاه که...
» امید
» حکایت
» زندگی
» چهل...
» آدمهایی هستند که به خوبی های دنیا ... اضافه میکنند !
» نیایش
» شیطان بازنشسته شد(متن کوتاه جالب)
» عشق چیه؟...

Design By : Pars Skin